
افسر کرمانی
شمارهٔ ۱۹۶
۱
عیب جنونِ من مکن ای که ندیدهای پری
گر تو ببینیش چو من جامه عقل بردری
۲
ای بدن تو همچو جان رفته به جسم پیرهن
حیف که با چنین بدن سنگدل و ستمگری
۳
از در سعی دیده ام خرد و بزرگ شهر را
چون تو همی ندیده ام مایه ناز و دلبری
۴
دور کن این نقاب را از رخ آفتاب گون
پرده مه نمی درد تا به نقاب اندری
۵
عیش و بهار و بوستان بر دگران نهاده ام
تا تو ز چشم و قد و رخ لاله و سرو و عبهری
۶
ای مه سرو قد من، از رخ و قد دلنشین
غیرت ماه نخشب و حسرت سرو کشمری
۷
از رخ خوب تر ز گل وز تن پاک تر ز جان
جام جهان نمای جم، آیینه سکندری
۸
طرّه تو بهر خمی مار کلیم پرورد
آه که هندوی کند معجزه پیمبری
تصاویر و صوت

نظرات