افسر کرمانی

افسر کرمانی

شمارهٔ ۲۱

۱

بگو صیاد ما، در دام ریزد دانه ما را

که شاید بشنود مرغی دگر افسانه ما را

۲

مرا در بندبند افتاد چون نی آتش غیرت

که سوزد شمع بزم دیگری پروانه ما را

۳

حریفان را پر از صهباست جام عیش و حیرانم

که تا کی بنگرد ساقی تهی پیمانه ما را

۴

مشو ایمن ز زهد عقل، ساقی می پیاپی ده

که این ویرانه آخر بشکند خمخانه ما را

۵

اگر بایست بستن هر کجا دیوانه ای یا رب

به زنجیری ببند آخر دل دیوانه ما را

۶

در این عالم که آب و گل اساس هر بنا آمد

بپا کردند از غم کلبه ویرانه ما را

۷

ز افسر، آخر او را این همه بیگانگی تا کی

خوش آن روزی که سازد آشنا بیگانه ما را

تصاویر و صوت

نظرات