
افسر کرمانی
شمارهٔ ۲۲
۱
بر قتل من خسته، اگر بسته میان را
تا باز کند زنده، گشوده است دهان را
۲
سر خط امان داد به ما طلعت تو دوش،
و امروز گرفت از کف ما خطّ امان را
۳
ترسم که چو چنگیز کند چشم تو با خلق
ای ترک بگیر از کف او تیر و کمان را
۴
تا بوسی از آن لب بدهد بلکه اجازت،
ای مغ بچه از ما تو بگو پیر مغان را
۵
ما را به جهان نیست سر سود و زیانی،
سودای تو برد از سر ما، سود و زیان را
۶
از چاشنی تیغ تو شد غیر خبردار،
افسوس، که کردیم عیان راز نهان را
۷
زین سان که پری وار کند جلوه به ما دوست
دیوانه منم، گر ندرم جامه جان را
نظرات