
افسر کرمانی
شمارهٔ ۲۷
۱
ای سایه سعادت و ای مایه شکیب
ما از تو بی خودیم و هنوزت به ما عتیب
۲
بی خار گل نبوده و بی رنج مار، گنج
نی خرّمی است بی غم و نی یار بی رقیب
۳
ساقی به همگنان همه صهبای لعل داد
جز خون دل نبوده از آن می مرا نصیب
۴
وز جان ما نگار دهد بزم را بخور
وز خون ما حبیب کند دست را خضیب
۵
روزم همه شب است و شبم جمله بامداد
زآن موی همچو نافه وز آن روی دلفریب
۶
گور است چشم خاطر صورت پرست محض
سیرت ز صورت تو نبیند، مگر لبیب
۷
با عشق آن نگار، ز افسر مجوی صبر
عشق و صبوری این دو حدیثی است بس عجیب
نظرات