
افسر کرمانی
شمارهٔ ۳
۱
بیا که بی تو، مرا روزگار شد، یارا
چنان سیه، که نباشد به غیر شب ما را
۲
بدین روش که دل اندر محیط خون شده غرق
عجب مدار، که آرم ز دیده دریا را
۳
میان باغ به یک جلوه از خرامیدن
به گل نشان تو، صنوبر قدان رعنا را
۴
مپوش ماه رخ و منع ما مکن ز نظر،
که ناگزیر ز مهر است دیده، حربا را
۵
ز نقطه دهنش هیچ دم مزن، افسر
که جز لبش نگشاید کس این معما را
تصاویر و صوت

نظرات