افسر کرمانی

افسر کرمانی

شمارهٔ ۳۰

۱

ای که نرسته در چمن سرو به دلربائیت

حیف، که همچو گل بود، عادت بی وفائیت

۲

ای مه آفتاب رخ، در شب تار عاشقان

اشک فشانده شمع جمع، از غم روشنائیت

۳

سینه به خاک برنهد، تن به هلاک در نهد

پشت فلک اگر کشد، بار غم جداییت

۴

گر تو رها کنی، اسیر از تو جدا نمی شود

بندگران کجا برد، پای دل رهاییت

۵

هر که شد آشنای تو، عهد به تیغ نگسلد

تیغ بلا کجا برد، رشته آشناییت

۶

مسند جم نبایدم، تاج کیان نشایدم

سلطنتی است جاودان، مرتبه گداییت

۷

هرچه زنی تو تیغ کین، ناله فرو برد دلم

زخم تو را به جان خرد، هر که بود فداییت

۸

افسر، اگر گرفت زنگ، آینه دلت ز غم،

جلوه یار شد کنون، صیقل غم زداییت

تصاویر و صوت

نظرات