افسر کرمانی

افسر کرمانی

شمارهٔ ۴

۱

برخیز و بزدای از دلم، ساقی غم ایام را

منشین که گردون خون کند، در گردش آور جام را

۲

از یاسمن ای سیمتن، نازک ترت باشد بدن

حیف است اندر پیرهن، پنهان کنی اندام را

۳

زهر و شکر توأم بهم، در کام ما ریز از کرم

یعنی روادار ای صنم، زآن لب به ما دشنام را

۴

زلف و رخت روز است و شب، باور نداری ای عجب

آیینه ای بنما طلب، در صبح بنگر شام را

۵

ای سرو قد مه جبین، زلف و رخت کفر است و دین

این طرفه یک جا جمع بین، هم کفر و هم اسلام را

۶

تا زلف افشاندی به رو، ای سرو قد مشک مو

صبر و قرار از ما مجو، وز دل مخواه آرام را

۷

با عجز برگو افسرا، با سنگدل صیاد ما

کاندر قفس کشتن چرا، مرغ اسیر دام را؟

تصاویر و صوت

دیوان افسر کرمانی به کوشش عبدالرضا افسری کرمانی - عبدالرضا افسری کرمانی - تصویر ۲۳

نظرات