
افسر کرمانی
شمارهٔ ۴۷
۱
آن که در عشق بتان هر نفسش فریاد است
نیست عاشق، هوسی دارد و بی بنیاد است
۲
عجب ازمرحله عشق بتان است بسی،
ای بسا شیر، که آهو بچه اش صیاد است
۳
ز اشتیاق لب چون شکر شیرین، خسرو
جان شیرین ندهد، ور بدهد فرهاد است
۴
آن پری رخ که دل عاقل و دیوانه ربود
آدمی نیز مخوانش که فرشتی زاد است
۵
گویمش پیر غم عشق توام، رحمی کن
گوید از درگه ما، بنده پیر آزاد است
۶
رگ لیلی زد و خون از دل مجنون بگشود
نیش عشق استف نه این نیشتر فصاد است
۷
کمتر از کودک یک ساله بود در ره عشق،
مفتی عقل، گرش مرحله در هفتاد است
۸
شاد زی، ای که ز دست غم تو، افسر را
خاطری زار و تنی خسته، دلی ناشاد است
نظرات