افسر کرمانی

افسر کرمانی

شمارهٔ ۵۶

۱

ابر نیسان به چمن بار دگر باران ریخت

گلبن از باد سحر، گر به سر یاران ریخت

۲

امشب ای بنده بنه خواب، که آن هندوی زلف،

اشک یاقوت وش از دیده بیداران ریخت

۳

لب چون لعل تو شد غنچه سیراب از خون،

بسکه خون جگر از چشم من گریان ریخت

۴

لبت آهسته به بوسی تف دل باز نشاند

جرعه ای بود، که بر آتش ما پنهان ریخت

۵

از غم روی تو در چشمه چشمم همه شب،

قطره ها جمع شد و خون دل عمّان ریخت

۶

از فراق لبت، اندر شکن زلف، دلم

زهر جراره شد و در دهن ثعبان ریخت

۷

حیرت افزود مرا ساقی مجلس، که به جام،

باده مدعی و خون مرا یکسان ریخت

۸

تا من از حلقه جانانه نباشم، افسر،

همچو مویی،‌ دلم از طرّه مشک‌افشان ریخت

تصاویر و صوت

نظرات