افسر کرمانی

افسر کرمانی

شمارهٔ ۶۴

۱

زآن چشم پرخمار و از آن لعل می پرست،

بی نشئه در خمارک و بی جام باده، مست

۲

هم پای عقل و هم پر مرغ شکیب را،

با سنگ عشق و دشنه حسرت، شکست و بست

۳

رستم، یکی کمان غمم را نمی کشد،

زآن دم که تیر عشق تو در سینه ام نشست

۴

بهر نثار خاک قدومت، دلم دو نیم

نیمی مرا به سینه و نیمی دگر به دست

۵

عشقت فکنده عقده دیگر به کار دل

هر عقده ای که ناخن عقل از دلم گسست

۶

هر صید را امید رهایی بود ز بند،

صیدی که در کمند تو آمد دگر نجست

۷

افسر، که رستگار بد از قید عمر و وزید

از دام زلف و از شکن دلبران نرست

تصاویر و صوت

دیوان افسر کرمانی به کوشش عبدالرضا افسری کرمانی - عبدالرضا افسری کرمانی - تصویر ۴۴

نظرات