
افسر کرمانی
شمارهٔ ۶۸
۱
باز باد سحری بوی خوش یار آورد
کاروان ختنی مشک به خروار آورد
۲
آنچنان در طرب آورده هوا زاهد را
که بر پیر مغان سبحه و دستار آورد
۳
دوش پیک سحری با سر زلفش، گلها
از دل خون شده عاشق غمخوار آورد
۴
تا بهار است به گلشن گل بی خارش باد،
آن که در انجمن ما، گل بی خار آورد
۵
باغبانا، چو سهی قامت ما، در بستان،
هیچ دیدی که صنوبر دل و جان بار آورد؟
۶
عارض آیینه از شرم رخت پر زنگار
تا نگویی تو که این آینه زنگار آورد
۷
دل به چین سر زلف تو به عمدا آویخت
خویش را طعمه صفت در دهن مار آورد
۸
از تهور دل ما در صف مژگان تو تاخت
با سپاه عجبی طاقت پیکار آورد
۹
افسرا، طلعت یار از رخ زردت افروخت
زعفران بین که چه سان عارض گلنار آورد
نظرات