افسر کرمانی

افسر کرمانی

شمارهٔ ۷۵

۱

وه که اگر پیام ما، صبحدمی صبا برد

جانب آشنای ما، قصه آشنا برد

۲

خوب و خوش است و جان فزا، صبح که قاصد صبا

بر در آشنای ما، عرض سلام ما برد

۳

روی تو نور چشم من، برد و فزود حیرتم

بدر منیر، کی طمع، بر شفق سها برد

۴

هم تو به تیرش ار زنی، این دل خفته به خون

از تو که قاتل منی، پیش که ماجرا برد؟

۵

خود تو بگو که همچو من، تیر به دل کشیده ای

این دل پاره پاره را، پیش که و کجا برد؟

۶

چند ملاحتش کنی، آنکه فدایی تو شد،

سینه ز نیش تیر تو، جای دگر چرا برد؟

۷

عارض و لعل و طره ات، هرسه گرفته یک وطن

این دل درد پرورم، بار جدا جدا برد

۸

زلف تو روزگار من، کرد چو خویشتن سیه

بنگر ازآن سیاه وش، این دل ما چها برد

تصاویر و صوت

نظرات