افسر کرمانی

افسر کرمانی

شمارهٔ ۷۷

۱

روی پاک تو، در آیینه ادراک افتاد

که ز آلودگی، آیینه ما پاک افتاد

۲

ای کمان ابروی،‌از این عیش نگنجم در پوست

که گذر، تیر تو را، بر جگر چاک افتاد

۳

حاصل عمر من، ار سوخته عشقت، چه عجب

آتشی بود که در خرمن خاشاک افتاد

۴

دل سپردم به دو مار سر زلفت، روزی

تا مرا کار بدان دولت ضحّاک افتاد

۵

راستی، سرو سهی در نظرم خار بن است

تا مرا دیده بدان قامت چالاک افتاد

۶

دین و دل دادم و اول قدمم پیش نرفت

راه عشق است که این گونه خطرناک افتاد

۷

می اگر لعل مروّق شد و یاقوت روان

قطره خون دل ماس که در تاک افتاد

۸

روی دلدار، که گلزار ارم بود، افسر

همچو آتش شد و بر جان شررناک افتاد

تصاویر و صوت

نظرات