افسر کرمانی

افسر کرمانی

شمارهٔ ۸۳

۱

به هر محفل که شمعی زآتش پروانه می‌سوزد

ز حسرت بس دل دیوانه و فرزانه می‌سوزد

۲

شب هجران خیالش زد چنان بر خرمنم آتش

که برق شعله‌ام هم شمع و هم پروانه می‌سوزد

۳

در این ویرانه آن دیوانه آتش‌نهادم من،

که هرشب از شرار ناله‌ام ویرانه می‌سوزد

۴

چنانم از جگر آتش برون آید که بر ساغر

نهم گر لعل لب، هم باده هم پیمانه می‌سوزد

۵

خیالت بر من دیوانه، در ویرانه برق‌آسا

شراری زد که هم ویرانه هم دیوانه می‌سوزد

۶

شدم در بزم هر آتش‌پرست افسانه عشقت

چو خرمن پیکرم از برق آن افسانه می‌سوزد

۷

نه من پروانه‌سان هردم زنم آتش به بال و پر

که از سودای عشقت شمع در کاشانه می‌سوزد

۸

چنان از عشق سوزد افسرا، جانانه‌ام پیکر

که پنداری تو برق آشنا بیگانه می‌سوزد

تصاویر و صوت

دیوان افسر کرمانی به کوشش عبدالرضا افسری کرمانی - عبدالرضا افسری کرمانی - تصویر ۳۳

نظرات