افسر کرمانی

افسر کرمانی

شمارهٔ ۹۱

۱

غمی دارم به دل مدغم که در عالم نمی‌گنجد

دلی دارم به غم توأم که در آدم نمی‌گنجد

۲

ز مرهم‌ها، جراحت‌ها، پذیرند التیام آخر

مرا جان‌سوز زخمی، کاندر او مرهم نمی‌گنجد

۳

الهی ای غم دلبر، فزون گردی به دل گرچه،

مرا هرگز ز دلتنگی به دل جز غم نمی‌گنجد

۴

دهانت قطره و در سینه‌ام دل، لجه‌ای پرخون

عجب دارم چرا کان قطره اندر یم نمی‌گنجد

۵

به دریا کی توانم داد جا سیل سرشکم را

بوّد پیدا بر دانا، که یم در یم نمی‌گنجد

۶

برون افتاد افسر، طفل فکر بکرت از پرده

که عیسی تا ابد در دامن مریم نمی‌گنجد

تصاویر و صوت

نظرات