
افسر کرمانی
شمارهٔ ۵
۱
بخت بدم از ساحت کرمان به بم انداخت
از گلشن عیشم سوی زندان غم انداخت
۲
با ...... کرد مرا دست و گریبان
بنگر که خر و توبره، چه نیکو به هم انداخت
۳
نامد چو وجو دش عدمی صرف به عالم
تا باز خدا، طرح وجود و عدم انداخت
۴
آن روز که بنوشت قضا نسخه امکان
چون نامه بوی گشت ورا از قلم انداخت ...
۵
با مرد سخنگوی درافتاد و زیان کرد
روباه صفت پنجه به شیر غژم انداخت
۶
هرچند کرم کرد ولی حیف که آخر
حرفی که وسط بود ز لفظ کرم انداخت
۷
افسر کرمش را بپذیرفت و پس آنگه
یائیش بیفزود و به سوی حرم انداخت
نظرات