
کوهی
شمارهٔ ۱۰
۱
سوختم پروانه سان از شمع رخسار شما
باز گشتم زنده از لعل شکر بار شما
۲
صدهزاران گل شکفت از باغ جانم هر طرف
تا بدیدم در چمن روی چو گلنار شما
۳
آفتاب رویت ای مه کرد از جانم طلوع
ذره ذره هر چه دیدم بود دیدار شما
۴
خود اناالحق گفتی و خود را بدار آویختی
فاش دیدند جمله بغداد اسرار شما
۵
حسن رویت جلوه می کرد و چشمت میخرید
خود فروشی بود دیدم نقد بازار شما
۶
خود الست ربکم گفتی و خود گفتی بلی
واحد القهار شد اثبات گفتار شما
۷
خون چکید از دیده کوهی چو ابر نوبهار
میخورد خون جگر از لعل خونخوار شما
نظرات