کوهی

کوهی

شمارهٔ ۱۰۰

۱

عدم ضد وجود آمد به بینید

بنوری عکس بود آمد به بینید

۲

از این دریای پرآتش که آهست

تعین ها چو دود آمد به بینید

۳

چو شاهد روی خود بنمود از غیب

کنون وقت شهود آمد به بینید

۴

چو آدم علت غائی است پیشش

ملایک در سجود آمد به بینید

۵

چنین گنجی که مخفی بود از خلق

بخود او در گشود آمد به بینید

۶

سیه چشمی چو آهو اندر این شب

دل کوهی ربود آمد به بینید

۷

پاکبازان جهان از دو جهان بیزارند

فارغند از همه و منتظر دیدارند

۸

بسکه از پرتو خورشید رخش سوخته اند

همچو چشمان سیه مست بتان عیارند

۹

چون نسیم سحری کرد چمن سیر کنان

بلبلانند که دیوانه این گلزارند

۱۰

دل کبابند و جگر سوخته و جان افشان

بسکه بر یاد لب لعل لبش خون خوارند

۱۱

تا بجانان برسند و نفسی در یابند

دل بفکر تن واندیشه ز جان بردارند

۱۲

لاینام است خداوند از این روز و شب

از ازل تا به ابد اهل نظر بیدارند

۱۳

حافظان دل خویشند شب و روز بجان

در دل و دیده خود غیر خدا نگذارند

۱۴

و هو معکم چو خدا گفت و شنودند همه

جاودان بی من و ما در نظر دلدارند

۱۵

برهنه پا و سرو تن همه چون خورشیدند

ذره سان رقص کنان بی سرو بی دستارند

۱۶

این حریفان که زخمخانه وحدت مستند

همه با کوهی دیوانه در ایندم یارند

تصاویر و صوت

نظرات