
کوهی
شمارهٔ ۱۰۱
۱
ترک عشق رخ زیبا پسران نتوان کرد
جز حدیث لب شکر دهنان نتوان کرد
۲
نقد این عمر گرانمایه که جان جوهر اوست
غیر صرف قدم سیمبران نتوان کرد
۳
تا چو موئی نشود در غم آن موی میان
چون گهر دست در آن موی میان نتوان کرد
۴
عاشق است آن بت عیار بصدق از همه رو
دیگران را برخ خود نگران نتوان کرد
۵
کوهیا لعل بتان خون جگر می نوشد
این سخن در نظر بی جگران نتوان کرد
نظرات