کوهی

کوهی

شمارهٔ ۱۰۵

۱

ماه روی تو مرا نور بصر میگردد

حسن آن یار هم افزون ز نظر میگردد

۲

بهوای لب و دندان تو ای جوهر جان

اشکم از دیده دل نور بصر میگردد

۳

تا حدیث لبت ایماه گرفتم بزبان

کام وجانم همه پر شهد و شکر می گردد

۴

دل دیوانه ما ذره صفت بی سروپا

پیش خورشید رخش زیرو زبر میگردد

۵

سالکان ره تحقیق نخوانندش مرد

هر که در بادیه عشق بسر میگردد

۶

تا نهادی تو سر زلف چو چوگان بر دوش

دل چو گو در خم آن ترک پسر میگردد

۷

از لب لعل روان بخش بتان ای کوهی

کام آن یافت که در خون جگر میگردد

تصاویر و صوت

نظرات