
کوهی
شمارهٔ ۱۰۷
۱
صبا که شام و سحر مشکبار می آید
ز چین طره آن گلعذار می آید
۲
در آمدم بچمن چون نسیم در گلزار
ز باغ سرو چمن بوی یار می آید
۳
حبیب از دل ما همچو ماه سر بر زد
بسان گل که هم از جان خار می آید
۴
گلی است کز لب آن عندلیب مینالد
اگر چه ناله بلبل هزار می آید
۵
ز عین ما نظری کرد روی خود را دید
به خویش گفت که غیرم چکار می آید
۶
به پیش طلعت خورشید چونکه لاشرقیست
غبار چشم برد سرمه وار می آید
۷
هزار پرده اگر هست روی آن مه را
چو آفتاب عیان در کنار می آید
۸
ز غار سینه کوهی برون مشو جانا
نشین که همدمت آن یار غار می آید
نظرات