کوهی

کوهی

شمارهٔ ۱۱۱

۱

شمع روی تو دلمرا چو بجان میسوزد

آفتاب از دم آتش نفسان می سوزد

۲

بحر از کریه ما در بصدف کرد آورد

لعل از یاد لبت در دل کان می سوزد

۳

کام دل هیچکس از لعل تو هرگز نگرفت

نام آن لب همه را کام و زبان می سوزد

۴

عکس خورشید رخش در دل دریا افتاد

از حرارت جگر آب روان می سوزد

۵

پیش رخسار تو ای شمع سراپرده جان

همچو پروانه بیکدم دو جهان می سوزد

۶

آتش روی تو تنها نه دل گل را سوخت

جان بلبل ز غمت نعره زنان می سوزد

۷

گرچه رخسار تو در سنگ چو آتش جا کرد

تا نگویند که او چون دیگران می سوزد

تصاویر و صوت

دیوان باباکوهی - علی باباکوهی - تصویر ۶۳

نظرات