
کوهی
شمارهٔ ۱۲۵
۱
مژه ام شد قلم وچشم دوات ای دلبر
تا نوشتند بلعل تو زکوة ای دلبر
۲
زنده شد جان من سوخته در وقت سحر
هست از لعل لبت آب حیات ای دلبر
۳
بنما وصل که جانم ز غم آمد بر لب
تا بیابیم ز هجر تو نجات ای دلبر
۴
طوطی روح من از شکر لعلت گویا است
تا ز قند لب تو رسته نبات ای دلبر
۵
پیش خورشید رخت ذره صفت می گردم
نیست ما را بغمت صبر و ثبات ای دلبر
۶
هست کوهی ز مقیمان درت میدانی
کند آخر بوفای تو وفات ای دلبر
نظرات