
کوهی
شمارهٔ ۱۲۶
۱
ای دل دیوانه از اندوه جانان غم مخور
وصل خواهی دید زود از درد هجران غم مخور
۲
خوش به سودای دو چشم آهوی سرگشتهای
با صبا میگرد در کوه و بیابان غم مخور
۳
ماه روی یار میخواهی چو بلبل بیقرار
نعره زن مستانه در صحن گلستان غم مخور
۴
چشم چون خواهی بروی ماه تابان برگشای
همچو ابراز گریه خونبار گریان غم مخور
۵
همچو مور لنگ بر جانم چو خواهی شد سوار
از سپاه و لشکر نوح و سلیمان غم مخور
۶
کوهیا در حلقه زلف مه و خورشید او
تا به حال خود رسی از ضرب چوگان غم مخور
نظرات