
کوهی
شمارهٔ ۱۲۸
۱
عنقای دلم بنوک منقار
بال و پر خویش کرده طیار
۲
از قاف وجود کرد پرواز
آمد ز هوا بسوی منقار
۳
شمس و قمر است هر دو بالش
در هر پر او هزار انوار
۴
باشد ز دو بال او شب قدر
ماننده ی زلف و روی دلدار
۵
هر ذره ز روی اوست خورشید
خورشید ز ذره شد پدیدار
۶
چون دید که غیر او کسی نیست
ایمان آورد و کرد اقرار
۷
کوهی چو عروس طبع خود را
انکار نموده ای ز ابکار
تصاویر و صوت

نظرات