کوهی

کوهی

شمارهٔ ۱۳۵

۱

تا شدم از آه دل در عشق او آتش نفس

شد روان از دیده من بحر عمان و ارس

۲

هر طرف کردم نظر او بود پیدا و نهان

آفتاب روی لاشرقی ندارد پیش و پس

۳

کل شیئی هالک الا وجهه تفسیر چیست

یعنی جز او نیست باقی در دو عالم هیچکس

۴

وه چه سراست اینکه در شهر دل ما روز و شب

زلف او دزد آمد و چشم سیه کارش عسس

۵

کردم از دزد و عسس فریاد پیش خال او

لعل او خندان شد و گفتا منم فریاد رس

۶

همچو مرغ نیم بسمل پر زدم درخاک و خون

گفت خود را بگذران از هر چه مستی بوالهوس

۷

گفتمش چشمم چو محرم نیست بر روی شما

گرد حلوای لب لعلت چرا پردمگس

۸

گفت خورشیدم من وکونین ذرات منند

کی کنند از ذره ها خورشید روی خود قبس

۹

کوهیا سر بر زد از جان تو ماه روی دوست

همچو گل کو سر برآرد فی المثل از خار و خس

تصاویر و صوت

نظرات