کوهی

کوهی

شمارهٔ ۱۴۸

۱

آن ماه در آمد از درم دوش

از زلف دو حلقه کرده درگوش

۲

گفتا که نمیکنم سلامت

اما چو تو کرده ای فراموش

۳

این گفت و نقاب را برانداخت

از روی چو ماه و زلف مه پوش

۴

بر خاک فتادم و طپیدم

از باده وصل گشته بیهوش

۵

گفتم بنمایمت بعالم

گفتا که مرا به خلق مفروش

۶

آنگاه سرم ز خاک برداشت

لب بر لب من نهاد و خاموش

۷

کوهی چوبشب کشید زلفش

خورشید نمود از مه روش

تصاویر و صوت

نظرات