کوهی

کوهی

شمارهٔ ۱۵۹

۱

صبح چون شعله خورشید برآورد شعاع

گشت روشن که جهان است رخت را اقطاع

۲

زاهد و عابد و صوفی بلبت مست شدند

باده خوردند و نگشتند کسی را مناع

۳

لمن الملک تو گفتی و زخود نشنودی

جز تو گر بود ز ملک تو چنان کرد وداع

۴

کوهیا ناله مکن بر سرهر سنگ چو کبک

کوه را هست ز افغان تو بسیار صداع

تصاویر و صوت

دیوان باباکوهی - علی باباکوهی - تصویر ۸۵

نظرات