
کوهی
شمارهٔ ۱۶
۱
دوشم از غیب میرسید خطاب
که ز درد درون بنوش شراب
۲
گفتم ای جان جمله جانها
خوردن می کجا است رای ثواب
۳
گفت هی هی غلط چرا کردی
نیست جز جام و باده روح حجاب
۴
جزو کل چون شنید وصل دلم
ناله کردم که هی بیا به شتاب
۵
آمد آن دلربا و پیش آورد
از لب لعل باده ی عناب
۶
دل کوهی چو دید ساقی را
جاودان الست مست خراب
۷
تو را ای مه سر ماه است امشب
که چشم دیده در راه است امشب
۸
تنم محو است وجان و سینه سر نیز
که جانم پیش از آن شاه است امشب
۹
بزلف خود برآور جانم از تن
که یوسف در تک چاه است امشب
۱۰
شب بدر است و مهر و ماه قابل
مقام لی مع الله است امشب
۱۱
از این نوری که امشب تافت بر ما
همه ذرات آگاه است امشب
۱۲
چون نور از رخ خورشید گیرد
شب اللهست و بالله است امشب
۱۳
چو کوهی لعل او را در دهان دید
دو عالم پیش او کاه است امشب
نظرات