
کوهی
شمارهٔ ۱۶۱
۱
دارم از زلف و خال تو در دل هزار داغ
جانم بسوخت ز آتش روی تو چون چراغ
۲
بر آستان خاک تو ای سرو گلعذار
ما را فراغت است ز گلهای صحن باغ
۳
پرورده ام بساعد شه باز روح را
تا برکند دو دیده این نفس بدکلاغ
۴
ای دل بقول سید کونین کار کن
زانرو که بر رسول نباشد بجز کلاغ
۵
بر یاد چشم آهوی سرمست آن غزال
کوهی تو را رسد که نهی سر بباغ وراغ
نظرات