
کوهی
شمارهٔ ۱۶۳
۱
دلم خود جان جان شد باده صاف
خدا شد ساقی جانها بانصاف
۲
لبالب میدهد جام طهورا
سقیهم ربهم خود کرد اوصاف
۳
ملک میشد برای نقد جانها
نیابی قلب ایدل پیش صراف
۴
بدور نقطه چشم تو راه است
نمی بینی همه پرگار بر ناف
۵
ز امر کاف و نون موجود گشتم
از آن شد کرسی ذات خدا کاف
۶
بغیر از علم توحید خداوند
هر آن علمی که می دانی بود لاف
۷
چوعنقا شو نهان کوهی ز مردم
که سیمرغ است روح و جسم چون قاف
نظرات