
کوهی
شمارهٔ ۱۶۵
۱
حیدر آسا جان کافر کیش در روز مصاف
ذوالفقار روح را ایدل برآور از غلاف
۲
همچو کرم پیله بر خود می تنی از حرص و آز
عنکبوتی نیستی در خانه دنیا مباف
۳
باده صافی بنوش ای ساقیان صاف بین
تا شود آئینه دل از کدورت صاف صاف
۴
آفتاب روی ساقی بین که جام می بکف
همچو خورشید است گرد بزم مستان در طواف
۵
وه چه لطف است اینکه خاص و عام را ساقی روح
تا ننوشد از کف او می نمیدارد معاف
۶
ایدل دیوانه تا یابی ز وصل او خبر
سینه را از درد جانان شرحه شرحه کن شکاف
۷
کوهیا طاقت نداری تا به بینی آنجمال
در پس دیوار تا کی میزنی لاف و گزاف
نظرات