
کوهی
شمارهٔ ۱۷۱
۱
همچو مه دیدم شبی دیدار عشق
بود خورشید و فلک ز انوار عشق
۲
مصطفی الجار ثم الدار گفت
جمله ذرات از این شد جار عشق
۳
کل یوم هو فی شأن آیتی است
هست ذات پاک او در کار عشق
۴
خنده زد بر گریه ام مانند برق
تا بدیدم چشم گوهر بار عشق
۵
هفت دوزخ یک شرر باشد بدان
از دم سوزان آتش بار عشق
۶
هشت جنت بوستانی بیش نیست
از رخ و زلفین عنبر بار عشق
۷
عشق از اعلی و اسفل برتر است
دارد از پستی و بالا عار عشق
۸
کوهیا در غار دل میباش خوش
حسن خوبان است یار غار عشق
تصاویر و صوت

نظرات