
کوهی
شمارهٔ ۱۸
۱
دارم از خان وصال یار امید نصیب
زانکه از گلزار میباید نصیب عندلیب
۲
تا نکوئی نیست واقف یار از راز درون
نیک می داند دوای درد رنجوران طبیب
۳
او است کز هر دیده می بیند جمال خویشرا
حسن خود می بیند و در خویش میماند عجیب
۴
حق نکه میداردت در هر کجا باشی بحفظ
گر نمی دانی بخوان تو معنی اسم الرقیب
۵
هردعائی را که می گوئی اجابت می کند
هین مشو نومید بر خوان در دعا اسم مجیب
۶
اهل عالم چون مسافر آمدند و می روند
زخمها دارد خدا بر جان مسکین غریب
۷
کوهیا وصف دهان یا رقوت روح تست
هر چه گوئی از لب جانبخش او باشد ربیب
نظرات