
کوهی
شمارهٔ ۱۸۵
۱
من درد کش باده صهبای الستم
تا شام ابد نیز نه مخمور و نه مستم
۲
تا ساقی وحدت می عشقم بقدح ریخت
از کشمکش دنیی و از خویش پرستم
۳
شیدائی عشقم من و رسوائی جانان
با حور و بهشت و ورع و زهد به بستم
۴
درمدرسه و صومعه بس عمر بشد صرف
جائی نرسیدم من و آن بوده که هستم
۵
گر ناری و گر نوری و گر رند خرابات
از قسمت او راضیم این است که هستم
۶
بر خاک ره درد کشان سر بنهادم
دادند حریفان ازل باده بدستم
۷
دیدم چو مسلمانی عالم همه کوهی
در کنج خرابات به آهنگ نشستم
نظرات