
کوهی
شمارهٔ ۱۸۷
۱
حرف اسرار ازل بر دل خود خوانا چشم
که خموش است مرا هر دو لب گویا چشم
۲
از همه خلق جهان بر در دیری دیدیم
داشت بر عاشق خود او پسر ترسا چشم
۳
شب معراج خداوند محمد راگفت
منکر هر طرف و دور مدار از ما چشم
۴
دیده عقل بدیدار خدا چون نرسد
باز کردیم بعین و صفت و اسما چشم
۵
چشم او با دل کوهی بسر صدق بگفت
نگشائی بجز از دیده ما هرجا چشم
نظرات