
کوهی
شمارهٔ ۱۹۰
۱
بسته ام زنار کبری بر میان
در قبول خدمت پیر مغان
۲
بردر دیری نشینم روز و شب
در سجودم روز و شب پیش بتان
۳
طاعت و تسبیح و ذکر و فکر ما
نیست جز جام شراب ارغوان
۴
کرده ام روز ازل در گوش جان
حلقه ای از زلف ترسا زادگان
۵
دیدم اندر دیر ترسا زاده ای
جام برکف همچو ماه آسمان
۶
خنده زد بر روی ما چون آفتاب
دیدمش روشن که شد او جان جان
۷
برمثال ذره می کردم بسر
پیش خورشید جمال دلستان
۸
ساغری پرکرد و گفت اینرا بنوش
تا به بینی در دلت حق را عیان
۹
نوش کردم دیدم آنمعنی که گفت
حضرت حق بود پیدا و نهان
۱۰
قطره ای زان باده تا کوهی چشید
محو شد در قعر بحر بیکران
تصاویر و صوت

نظرات