
کوهی
شمارهٔ ۱۹۲
۱
چه حکمت بود ما را آفریدن
چه بود این زندگی و باز مردن
۲
نمیدانم چه سر است اینکه خواهد
بروز حشر دیگر زنده کردن
۳
غرض این بد که او خود را به بیند
درون دیده هر دیده روشن
۴
صباحی بود دیدیمش چو خورشید
در آمد آفتاب از بام و روزن
۵
خوش آمد در دل و بنشست در جان
که انسان بود در تقویم احسن
۶
خود آمد در دل کوهی و بنشست
بسان آتش اندر سنگ و آهن
نظرات
علی دادمهر