کوهی

کوهی

شمارهٔ ۱۹۸

۱

مرکز عرش است دل خال سیه همتای او

رشته زلف است جان عمر سمن فرسای او

۲

عالمی را کشت و دردم زنده کرد آن جانفزا

یحیی الموتی است می بینم در لبهای او

۳

می نگنجد در زمین وعرش و کرسی آه آه

جز دل پرخون نمی بینم یاران جای او

۴

هست موجودات ظل او واو چون آفتاب

در دل هر ذرهٔ روی قمرفرسای او

۵

بر لب دل گوش نه تا بشنوی بی واسطه

علم توحید خداوند از لب گویای او

۶

کوهی دیوانه دل تا دید آن چشم سیاه

همچو آهو می دود پیوسته در صحرای او

تصاویر و صوت

نظرات