کوهی

کوهی

شمارهٔ ۲۰۱

۱

کوته نمی شود سخن ما به گفتگو

هرشب دو زلف یار شماریم مو بمو

۲

یک ذره سایه نیست در آفاق دیده ام

جائیکه هست ماه به خورشید روبرو

۳

سودای زلف آن گل سیراب سرو قد

مانند غنچه در دل ما هست تو بتو

۴

تا سر نهد بپای جوانان گلعذار

اشکم رود زدیده بهر باغ جوبجو

۵

از بهر یک شمامه ی زلفین عنبرین

چون باد صبح در بدر افتیم و کوبکو

۶

گفتم گذشتم از طلب وصل دلبرا

آمد ندا که حضرت ما را بجو بجو

۷

بگریستم ز درد که جانم بلب رسید

خندید لعل یار که کوهی بگو بگو

تصاویر و صوت

نظرات