
کوهی
شمارهٔ ۲۰۳
۱
دیده ام در دل و جان روی تو را دزدیده
کرده ام طوف سرکوی تو را دزدیده
۲
جگرم خون شد و دزدیده و دل زین حسرت
تا صبا دید شبی موی تو را دزدیده
۳
منم آن دزد که شب تا به سحر می گردم
هر دم از باد صبا بوی تو را دزدیده
۴
میگدازد همه شب روز از این بیم چو شمع
که ز رخ خال چو هندوی تو را دزدیده
۵
به چمن سرو سهی را به سحر گه دیدم
سایه ی قامت دلجوی تو را دزدیده
۶
ماه و خورشید بدزدی برد از روی تو نور
بر فلک نیز ملک خوی تو را دزدیده
۷
گفت کوهی به شب تار به آواز بلند
ذره ی حلقه گیسوی تو را دزدیده
تصاویر و صوت

نظرات