کوهی

کوهی

شمارهٔ ۲۰۹

۱

سلطان عشق خیمه چو در لامکان زده

یک جلوه در جهان مکین و مکان زده

۲

یک لمعه از لوامع خورشید روی او

بر ماه و بر ستاره و بر آسمان زده

۳

تا برده باد بوی گل روی او به باغ

بلبل هزار نعره بهر بوستان زده

۴

چون شد یقین که غیر تو کس نیست در جهان

اهل یقین نیند در این ره کمان زده

۵

در جام آفتاب می لعل هر زمان

جانم بیاد لعل لب دلستان زده

۶

وصف لبش چو روز و شب اندر زبان ماست

زانیم چه غم که درد و جهانم زبان زده

۷

از هر دو کون خاطر کوهی چه فارغست

سر با سگان کوی تو بر آستان زده

تصاویر و صوت

نظرات