کوهی

کوهی

شمارهٔ ۲۱۴

۱

بر تو باد ای جان که دل داری نگاه

هیچ نگذاری زور دلا اله

۲

غیر او خود نیست موجودی دگر

گر بچشم خود کنی بر حق نگاه

۳

گر همی خواهی وصال جاودان

از خدا جز وصل او چیزی مخواه

۴

همچو شمعی باش شب ها تا بروز

در میان سوز و اشک و دود و آه

۵

باش همچون آسمان همت بلند

تا برآید از دلت خورشید و ماه

۶

برمه رخسار آن خورشید بین

جمله موجودات یک خال سیاه

۷

از دل هر ذره آن آفتاب

همچو گل بنمود از برگ گیاه

۸

جان موجودات از او موجود شد

همچنانکه دانه روید قشر و گاه

تصاویر و صوت

نظرات