
کوهی
شمارهٔ ۲۱۵
۱
آفتاب لایزال است او و عالم همچو ماه
هست او شاه حقیقت کوهیا شام گواه
۲
هر دو عالم سایه زلفین عنبر سای او
روی آن خورشید باشد آفتاب ملک و جاه
۳
آه از این خورشید کز جان می کند روشن طلوع
باشد او را در دل هر ذره از هر جوی راه
۴
هر که از ریب المنون آمد بجان از خاص و عام
در خلا و در ملا جز لطف او نبود پناه
۵
جز رخ زلفش چو کوهی نقش او درجای نیست
هر که او را هست حرفی از سفید و از سیاه
نظرات