کوهی

کوهی

شمارهٔ ۲۲۰

۱

ز حد نه فلک تا گاه و ماهی

دهد بر هست واجب گواهی

۲

نظر در ظاهر و باطن چو کردیم

ظهور اوست در سر الهی

۳

توئی آن شه که گلخن تا برادوش

صباحش آفتاب صبحگاهی

۴

جمال خویش را بنموده گفتی

به بین ما را دگر از ما چه خواهی

۵

چو کوهی یافت جان از وصل رویش

بدید آن ماه را پاک از مناهی

۶

جسم وجان را از دو عالم سوختی

تا مرا علم نظر آموختی

۷

خانه دل غیر الا در نظر

دیدم از جاروب لا می روفتی

۸

بیش شمع روی او پروانه وار

آفتاب چرخ را می سوختی

۹

تا می صافی شود خون دلم

همچو انگور از لگد میکوفتی

۱۰

دید کوهی کز نسیم روی خود

لاله را چون شمع می افروختی

تصاویر و صوت

نظرات