
کوهی
شمارهٔ ۲۹
۱
دلم آئینه آن دلستان است
که او را آینه دایم عیان است
۲
خود است آئینه خود در حقیقت
دل و جان و تنم هر سه نهان است
۳
نفخت فیه من روحی بیان کرد
مثل بشنو همان لب در دهان است
۴
حدیث کنت کنزا را فرو خوان
بدان سو شو عیان گنج روان است
۵
چو گفت احببت گشتی آشکارا
چرا گفتی که آن دلبر نهان است
۶
دو عالم از جمال اوست روشن
ببین روشن که خورشید جهان است
۷
چو کبک مست کوهی بر سر سنگ
بصدا فغان انا الحق برزبان است
نظرات