کوهی

کوهی

شمارهٔ ۳۷

۱

مه و خورشید روی ما عیان است

که میگوید که آن مه رو نهان است

۲

نفخت فیه من روحی شنیدی

جهان جسم است و او مانند جان است

۳

ز انوار رخ فیاض آن ماه

جهان اندر جهان اندر جهان است

۴

زرنگ و بوی او امروز در باغ

گل سرخ و سفید و ارغوان است

۵

اگر جانرا ندیدی چشم بگشای

نظر کن قد آن سر روان است

۶

بفکر آن دهان جان در عدم شد

دلم گم شد در آن مو کومیان است

۷

از آن شد شعر کوهی همچو شکر

که او را وصف او ورد زبان است

تصاویر و صوت

دیوان باباکوهی - علی باباکوهی - تصویر ۹۵

نظرات