
کوهی
شمارهٔ ۳۷
۱
مه و خورشید روی ما عیان است
که میگوید که آن مه رو نهان است
۲
نفخت فیه من روحی شنیدی
جهان جسم است و او مانند جان است
۳
ز انوار رخ فیاض آن ماه
جهان اندر جهان اندر جهان است
۴
زرنگ و بوی او امروز در باغ
گل سرخ و سفید و ارغوان است
۵
اگر جانرا ندیدی چشم بگشای
نظر کن قد آن سر روان است
۶
بفکر آن دهان جان در عدم شد
دلم گم شد در آن مو کومیان است
۷
از آن شد شعر کوهی همچو شکر
که او را وصف او ورد زبان است
تصاویر و صوت

نظرات