کوهی

کوهی

شمارهٔ ۴۲

۱

آن نازنین پسر که دل از ما ربود و رفت

خود را چو مه ز دور بهر جانمود و رفت

۲

یک خنده کرد از لب لعل عقیق رنگ

خون دلم ز دیده گریان گشود و رفت

۳

در فکر آن دهان که دل ما چو موی شد

ادراک و هوی و علم و خرد هر چه بود رفت

۴

بیت الله است دل که در او غیر دوست نیست

جانم بیاد قامت او در سجود رفت

۵

چندان بیاد شمع رخش سوختم که باز

تا آسمان ز سوز دلم آه و دود رفت

۶

جانم چو دید بر رخ او خال عنبرین

در آتش فراق دلم همچو عود رفت

۷

کوهی ز غیب رست و ز پندار وهم نیز

شکر خدا که جان و دلش در شهود رفت

تصاویر و صوت

دیوان باباکوهی - علی باباکوهی - تصویر ۳۲

نظرات