کوهی

کوهی

شمارهٔ ۴۳

۱

از گل روی تو باغ دل ما خندان است

بهر اندوه تو چشم و دل ما گریان است

۲

عندلیب چمن از آه دل خسته ما

بر سر سرو سهی وقت سحر نالان است

۳

خال ابروی تو محراب نشین است ایماه

سر زلفین تو سر حلقه عیاران است

۴

چشم بر هم مزن ایدل شب تاریک بگشت

یار چون مردمک دیده بیداران است

۵

کو بکو گشتم و از باد صبا پرسیدم

همه گفتند که دلدار تو هم در جان است

۶

گفته بودی که دل جمله در انگشت من است

دل از این روی چو زلف تو چه سرگردان است

۷

کوهی از جمله ذرات گواهی دارد

گفت پیش همه درویشی درویشان است

تصاویر و صوت

نظرات