
کوهی
شمارهٔ ۵
۱
ما ذرهایم پیشت ای آفتاب جانها
خوردم قسم به رؤیت و اللیل و الضحهیا
۲
او را که علم قاصر از کنه ذات پاکست
سبحان من عرفنا ذکر زبان اشیا
۳
خوانندگان قرآن جز لفظ میندانند
عمری به سر دویدم اندر میان قرا
۴
در مکتب خیالت خوانند ابجد عشق
گر فاضلند و کامل گر ناقصند و دانا
۵
از آه ما سحرگاه آتش به عالم افتاد
مرغان کباب گشتند در باغ آشیانها
۶
در دیدهها نشینی تا روی خود ببینی
گفتی حکایت خود در کام و در زبانها
۷
تو جان جان جانی در منزل خیالت
چون آفتاب رفتی در جوف آسمانها
۸
گفتی به سوی ما آی بگذر ز دین و دنیا
از حضرت تو آید بر گوش و جان نداها
۹
جانم بسوخت از غم ای پادشاه اعظم
کوهی خستهدل را دریاب یا الها
نظرات